بیست و هفتمین بهار زندگیم آغاز شد اما در دلم برگریزان است. کودک درونم همپای من از سردترین و سخت ترین شبهای زندگی عبور کرد و بزرگ شد...و از پشت نقاب ها دید چهره پلید مردمانی را که تزویر عادتشان شده . کودک درونم آشفته و بیزار از دنیای بزرگترها سر به دیوار این قفس صبر می کوبد و بی قراری می کند که اعتمادش را سلاخی کردند . او با چشمان کودکانه اش به تماشای حیواناتی نشست که در لباس انسان پنهانند. و حالا خوب میداند گاهی چشمه ای که گمان میکند زلال و روان جوشیده، مردابی بیش نیست .و خوب میداند که طمع و شهوت ، هر ارزش و مقدسی را زیر پا له میکند و انسان را به پست ترین حقارت می کشاند . او حالا فهمیده که سالها انتظار برای طلوع یک خورشید رویایی ، جز حبس شدن در تاریکی و افسون ستاره های فریبنده شدن دستاوردی ندارد . چشمانی که به تاریکی عادت کرد با باز شدن پنجره ها و تابیدن صبح حقیقت به آسمانش ، کور خواهد شد... دلم می سوزد مثل آتشی در جهنم. دلم می سوزد که در سرزمین مادریم مردم جسم و روحشان را چنین ارزان فروشی میکنند . و وجدان ها تا به این حد خوابند. دلم می سوزد از این حقیقت که اگرچه آزادی نزدیک است اما آبادی کمی دور است ... برگریزان دلم ،درختانی را تداعی میکند که از عریان شدن شرمی ندارند و با غرور سر به فلک می کشند و سیلی باد هراسشان نمی دهد. به خود میگویم بگذار این برگهای خشک بریزند تا بر شاخه هایم دوباره زندگی جوانه بزند فردا که بهار عشق بیاید دوباره سبز خواهم شد ...شرمی ندارم از این برگریزان که به قول سهراب : درختان ایستاده می میرند
سلام لطفا برای من دعوتنامه ارسال کنید
پاسخحذفaabrama@hotmail.com
با تشکر
دختر عزيزم هيلا از اشعارت لذت بردم آفرين
پاسخحذفsalam hiliya.to cheghad zibaii.zibaii zaheri manzoram nist.rohet zibast.afarin.
پاسخحذفSalam Hila jan, afarin bar to gord afaride IRAN emrooz.man az asharat besiar lezat mibaram va shahamatat ra tahsin mikonam, movazebe khodat bash ma dar fardaee nazdik be to niaz darim.
پاسخحذف